دریتا و آنیتادریتا و آنیتا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

دریتا و آنیتا یعنی زندگی

چاه نکن بهر کسی

بابایی هر جا می ره می گه بذارین دخترهام هر کاری می خوان بکنن ماست بریزن سبزه های عید رو بکنن با پاهاشون برن تو سفره و امروز ... خونه خودمون دریتا هر چی برنج توی سینی بود رو ریخت روی زمین آنیتا هم سیم موس رو گاز گرفت اینم مدرکش ... دریتا و فضولی آنیتا و موس اینم چند تا عکس متفرقه     ...
17 ارديبهشت 1391

عکس جدید

دو قلوهای تا به تا   دریتا بانو بعد از حمام   یه خبر داغ نی نی خاله شهره پسره مبارکهههههههههههههههههههه ...
10 ارديبهشت 1391

پست طولانی

سسلام به همه عیدتون مبارک با تاخیر ما که امسال عجب عیدی داشتیم سال تحویل خونه خودمون بومدیم آنیتا از ساعت ٧ بیدار بود با ما برنامه ها رو نگاه می گرد دریتا لالا کرده بود منم دریتا رو بیدار کردم لباساشونو عوض کردم و با هم یه خانواده ٤ نفری سال رو تحویل کردیم بعد زنگ زدیم حونه مامانا و تبریک و بعدش صبحانه خوردیم . وای از مراسم آماده شدن همیشه خودم دیر آماده می شم چه برسه که امسال این دو تا فنچ هم باید آماده می شدن تا این حدشو بگم که قبل از اولین عید دیدنی همسری رسما اعلام نمود من دیگه با شما سه تا هیچ جا نمی یااااااااااااام (نمیدونم چرااااااااااااااا) اول خونه مامان من بعد همسری وای از مهمونی هایی که ما وسطش از دست دخترها فرار کردیم ...
16 فروردين 1391

عید اومده

سسلام به گلهای زندگی امسال عید یه رنگ و بوی دیگه ای داره خدا دو تا از فرشته هاشو برامون فرستاد خدایا شککککرت 1 فروردین شما دو تا گل 6 ماهتون تموم می شه به همین  مناسبت یه جشن کوچویو خونه مامان شهناز ترتیب دادیم اینم چند تا از عکسهاش     اینم دریتا بانو   این هم از آنیتا ی ما ...
1 فروردين 1391

عکس آتلیه

  دیروز تست عکساتون آماده شد از روی عکسهاتون چند تا عکس گرفتم ببخشید بی کیفیته     ...
22 اسفند 1390

دریتااااااااااااا

سلام دو روزه دریتا دلش به هم ریختههههههه بچه ام کلی اذیت شد بمیرم برات مادرررررررررررررررررر به شیوه سنتی درمونش کردیم       ...
20 اسفند 1390

ورودت مبارک

سلام به فرشته ی پاییزی ما ا  ۵ اسفند فهمیدم یه مهمون تو راه داریم مامان شهناز خونمون بود یه جیغ بلند کشیدم و بدو بدو  پریدم تو بغلش.  از همین جا دستاشو می بوسم و اما بابایی اون روز رفته بود کلاس چند بار بهش زنگ زدم ولی در دسترس نبود گفتم بزار بیاد خونه بهش بگم وقتی اومد بهش گفتم ... رفت برات کیک وشیرینی خرید و ورودتو به زندگیمو جشن گرفتیم شنبه ۷ ام رفتم آزمایشگاه و خون دادم گفت ساعت ۴ بیا ولی من دل تو دلم نبود زودتر زنگ زدم گفت آماده است باور نمی کنی جرات نکردم بپرسم مثبته یا نه مامانم سریع شال و کلاه کرد و رفت جوابو گرفت بتای ۳۸۰ نشون دهنده ی این بود تو توی دلمی قربونت برم بعد از ظهرش رفتیم یش دکتر  ...
14 اسفند 1390

دو تا اتفاق خوب

اول از همه اینکه بابایی دوباره پست گرفت بگو مبارکهههههههههههههههه دوم اینکه شما تا چند دقیقه دیگه 5 ماهتون تموم می شه و وارد ششمین ماه تولدتون می شید عزززززززززززززززیزززززززم  
30 بهمن 1390

بدون عنوان

امروز برای اولین بار عصبانی شدم مامان اومده بود شما دو تا وروجک رو ببره حموم اول دریتا رفت بدون جنگ وخونریزی اومد بیرون تا کارهاشو کردم بخوابه شروع کرد به گریه کردن یک ساعت و نیم گریه کرد حالا آنیتا هم اومده بیرون اونم کار داره من بیچاره هم که................... آخرش اومدم از اتاق بیرون (آخر عصبانیت بود دیگه) سر شام آنیتا می حواست بیاد توی سفره و اما اینم به عکس از دریتا بانو راستی دیروز رفتیم قد و وزن 5 ماهگی دریتا 5600 آنیتا 5500 ...
26 بهمن 1390