دریتا و آنیتادریتا و آنیتا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

دریتا و آنیتا یعنی زندگی

34 هفتگی

سلام به خانوم بالا و خانوم پایین (این اسم رو بابایی براتون گذاشته) دو روزه وارد 34 هفتگی شدیم خدا رو شکررررررررررررررررررررررررررررر دیروز رفتیم درمانگاه صدای قلبتون رو گوش کنیم اگه بدونین چقدر اذیت کردین و ول خوردین که نگو فدای اون همه ورجه ورجه تون بشم مننننننننننننننننننننننننننننن به امید خدا فردا وسایلتون رو می چینم
27 شهريور 1390

32 هفتگی

سلام دخملهای نازم امروز رسما 32 هفته شدیم هورااااااااااااااااااااااا وسایلتون رو هنوز نچیدیم ولی هفته ی آینده صد در صد می چینیم به امید خدا همه ی وسایلی که لازم بود رو براتون خریدم این اتاق به سلیقع ی منه اگه دوست نداشتید یکی دیگه رو با هم می چینین عزیزای دل  
12 شهريور 1390

بدون عنوان

سلام زندگی های من دیروز با مامان و خاله رفتیم ظرف غذا و لباس گرم و دو تا شلوار پیش سینه دار و کتونی براتون خریدیممممم مبارکتون باشه بعد از ظهر رفتیم دکتر همه چی خوب بود خدا رو شکر برای 34 هفته برامون سونو نوشت
3 شهريور 1390

بدون عنوان

سلام من اومدم دوباره دخملهای قشنگ مامان امروز با بابایی و مامان شهناز رفتیم سونوی 29 هفتگی اول از وضعیتتون بگم که سراتون سمت چپه و پاهای کوچولوتون سمت راسته اول دریتا بانو چک شدند که عسل مامان 1150 وزنشونه و خانم دکتر گفت که به به چه دماغ کوچولویی بعد هم گفت چه دخمل قد بلندی ما هم تو دلمون همش قند آب می کردیم و اما آنیتا بانو شما قراره دخمل بزرگ من بشید عزیز دل 1300 وزن یه کم بلند تر از دریتا هستید و مماخ کوچولو و گوشاتون عین بابایی قربونت برم مادررررررررررررررررررررر داشتی دستت رو می خوردی عزیز دل همه چی خوب بود هزاااااااااااار بارررررررررررررررر خداااااااااااااااااااا رو شکر   ...
26 مرداد 1390

28 هفتگی

سلام عسلهای مامان امروز صبح با بابایی رفتیم آزمایشگاه تا آز دیابت بارداری رو بدم 3 بار ازم خون گرفتن یه سن ایچ شیریننننننن هم دادن که شما دوتا کلی باهاش کیف کردین قزبونتون برم منننننننن همین طوری زود زود رشد کنید بیاید بغلمون امروز به بابایی گفتم چیزی نمونده بیان دیگه ها بابایی گفت بهتر خسته شدم انقدر با دخملهای خیالی حرف زدم
15 مرداد 1390

7 ماهگی

سلام زندگی های مامان امروز رسما ٧ ماهه شدید الهی قربونتون برم من دیگه بابایی از اینکه تکونهاتون رو احساس کنه نمی ترسه برعکس خیلی دوست داره باهاتون صحبت کنه که شما دو تا وروجک جوابشو نمی دین ٥ مرداد مامانی تخت و کمدتون رو سفارش داد تا اول شهریور برامون میارن مبارکتون باششششششششششششه
9 مرداد 1390

بدون عنوان

سلام به همه امروز اومدم بگم مامان و بابا وارد 6 امین سال زندگیشون شدن پارسال نمی دونستم سال دیگه همین موقع دو تا قلقلی مهمونمون هستن  
20 تير 1390

بدون عنوان

سلام دخملهای مامان امروز رفتیم براتون سیسمونی خریدیم من  مامان شهناز و خاله قرار بود نوشین خونم بیاد ولی دایی از سفر اومده بود نشدددددددد کالسکه و کریر و ساک و روروئک ووو مبارکتون باشه عزیزای مننننننننننننننننننننننننننننن
12 تير 1390

22 هفته

سلام به همه ی دوست جونا  ما دیروز رسما وارد ٦ ماهگی شدیم هورااااااااااااااااااااااا آنیتا و دریتای زندگییییییییییی می خوام یه ذره از این روزها براتون بنویسم من وبابایی ٤ شنبه رفتیم براتون دو تا سر همی سبز خریدیم خیلی جیگرههههههههههه ٥ شنبه هم کلاه هاشو از خیابون بهار براتون خریدم مبارکتون باشه گلهای زندگی دیروز دست بابایی رو گذاشتم رو شکمم آنیتا یه تکون خورد بابایی می ترسه دردتون بیاد قربونتون برم مننننننننننننن
10 تير 1390

اسممممممم

سلام به گلهاییییییییی من مامانی ها امروز شما  ٢ روزه می شه که ١٩ هفته شدید قربونتون برمممممممممم من اسماتون قرار شده که آنیتا و دریتا باشه فداتون شم من   معنی هاشونم آنیتا     آراستگی خوش رویی مهربانی   دریتا    زیبا درخشان . روشن  
15 خرداد 1390