دریتا و آنیتادریتا و آنیتا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

دریتا و آنیتا یعنی زندگی

روز مره

سلام من دوباره اومدم دو تا دخملها حسابی دارن راه می رن آنیتا 13 ماه و20 روزه گی اولین راه رفتن مستقلشو تجربه کرد قبل از اون یه دستشو می گرفتیم راحت راه می رفت و انگار بسیااااااااااااار هم پسندیده دریتا  هفته بعدش راه افتاد ولی آنیتا مسلط تر شده بد غذا شدید حسابی دارم می میرم از غصه یه مدته دوست دارید زمین بخوابید منم رختخواباتون رو پهن می کنم وسط پذیرایی 3 شنبه ها و 4 شنبه ها میریم خونه مامان بابایی اونجا انقدر با عمه نوشین و عمو فرشید بازی می کنید که نگو منو و بابایی هم جیم می زنیم می ریم گردش بسیییییییییییار خوش می گذره هر هفته یه جا برای گشتن داریم  5 شنبه ها هم می ریم خونه مامان شهناز اونجا هم حسابی سامیار رو ا...
17 آذر 1391

بدون عنوان

سلام ما دوباره با کلی تاخیر اومدیم از دخملها چی بگم از بس بلا شدن که نگو دریتا سر دسته هر چی خرابکاره انقدر به مامانش کمک می کنه که نگووووووووووووو تمام کابینتها رو به هم می ریزه لباسها را از تو کشو در میاره می ریزه بیرون از ریخت و پاشهاش هم موقع غذا خوردن هم که نگم بهتره در عوض آنیتا انقدر ارومه که نگو فقط نمی دونم چرا خواب نداره امروز صبح بعد از اینکه بابایی رفت سر کار دریتا بیدار شد منم با چشم خواب آلود آوردمش توی اتاق خودمون روی تخت اصلا یادم نبود که بسته چیبس رو دیشب بالای تخت گذاشتم یهو دیدم یه صدایی میاد چشمتون روز بد نبینه هر چی چیبس بود روی بالش خرد کرد ازش گرفتم گذاشتم زمین دیدم بلللللله این دفعه آنیتا اومده سراغش ا...
30 آبان 1391

عکس تولد

تولدتون با تاخیر با تم زتبوری برگزار شد  روز تولد دوتاتون رو فرستادم خونه مامان بابایی با مامان شهناز تند تند کارهاتون رو کردیم ولی توی تولد اذیت شدید و خدا رو شکر دریتا قبل از شام خوابید و موقع باز کردن کادوها بیدار شد تمام تزئینات رو خودم درست کردم (بزن دست قشنگه دو برای یه مامان با حوصله که برای ریسه تولدت مبارک 8 ساعت وقت گذاشت ) وفتی شما دو تا می خوابیدید تازه کارهای من شروع می شد اینم از عکساش دو تا زنبور عسلی و یه نمای دیگه از خونه و کیک بسسسسسسسسسسسیار خوشمزه   میز شام زرشک پلو با مرغ،  سالاد الویه ،کشک بادمجون ،کیک مرغ  ؛رولت کالباس و سوسیس بندری   و میز دسر ک...
8 آبان 1391

1 سالگیتون مبارک

چه لطیف است حس آغازی دوباره و چه زیباست رسیدن دوباره به روز آغاز تنفس و چه زیباست روزی که شما آغا ز شدید     باورش کمی سخته باور اینکه یکسال از لمس از وجودتون میگذره! باور اینکه بزرگ شدید و بزودی مستقل قدم برمیدارید باور کنید یه عالمه عذاب وجدان دارم از اینکه ..... وقتی میام بطرفتون و دو تاتون بغل می خواین من فقط یکیتونو می تونم  در اغوش بگیرم برای کوچکترین چیزی باید توی نوبت باشید خنده هاتونو دوست دارم......وقتی منتظرید باهاتون بازی کنم عزیزای من همه لحظه هاتون رو دوست دارم ببخشید اگر گاهی تند میشم و بی حوصله.... ببخش اگه گاهی بی تفاوت از کنارتون میرم..... بدونید که برای من عزیزترینی....بدون...
2 مهر 1391

این روزهای ما

بعد از به دنیا اومدن سامیار مامانم رفته اونجا ما هم که آلاخون والاخون موندم با این دو تا هر روز ساعت ده پا می شدن تا مامانم می رسید منم صبحونشون رو می دادم ولی این 4 روزه از ساعت 7 بیدارن میدونن من دست تنهام ... منم باید مدام جلو چشمشون باشم به محض اینکه یه ثانیه جلوی چشمشون نباشم گریهههههههههههههه مامان: (زنگ می زنه)  پاشو بچه هاتو جمع کن بذار تو ماشین بیا اینجا من: نه خودم امروز جمع شون می کنم تا ساعت 10 دارم مقاومت می کنم دریتا حسابی خوابش میاد دارم رو پام تکونش می دم و گنجشک لالا می خونم آنیتا هم گریه می کنه می خواد بیاد بغل من (یکی بیاد توجیحش کنه مادر من دارم دریتا رو می خوابونم نمی شه) انقدر نق می زنه که پشیمون می ش...
20 شهريور 1391

پسر پسر قند عسل

پسر خاله شهره سامیار خان به دنیا اومد هورررررررا 2800 وزن و 48 سانت قد قلقلیمونه عززززززیزززززززززززززززززززم ...
19 شهريور 1391

سیسمونی با 1 سال تاخیر

اینم چند تا عکس از سیسمونی که قول داده بودم بذارم همیشه نمی شد این تخت آنیتا بانو اینم میز آرایش   ویترین و تخت دریتا     اینو تشک بازی و فرش   این دو تا هم که زندگی ..............   ...
12 شهريور 1391